حکایت به خدا چه بگویم؟
بدانیم تا بمانیم
تاریخ : 24 فروردين 1394
نویسنده : navid

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم  چرا  بودند که مسافری از راه  رسید و با دیدن انبوه گوسفندان  به سراغ ان غلام  رفت و گفت :( از این همه گوسفندان یکی را به من بده.)

چوپان گفت:( نه نمیتوانم این کار را بکنم هرگز .)

مسافر گفت:( یکی را به من بفروش .)

چوپان گفت :( گوسفندان از  ان من نیست .)

مرد گفت :( خداوندش را بگوی که گرگ ببرد

غلام گفت: به خدا چه بگویم ؟!

 




|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
به وبلاگ من خوش آمدید